هر آدمی دو قلب دارد، قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حضورش بی خبر.
قلبی که از آن با خبر است ، همان قلبی است که در سینه می تپد، همان که گاهی می شکند، گاهی می گیرد و گاهی می سوزد، گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه، و گاهی هم از دست می رود.
با این دل می شود دلبری کرد و بیدلی را تجربه کرد. دل سوختگی و دل شکستگی هم توی همین دل اتفاق می افتد. سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است.
با این دل است که عاشق می شویم. با این دل است که دعا می کنیم، و گاهی با همین دل است که نفرین می کنیم و کینه می ورزیم و بد دل می شویم.
اما قلب دیگری هم هست. قلبی که از بودنش بی خبریم . این قلب اما در سینه جا نمی شود، و به جای آن که بتپد ، می وزد و می بارد و می گردد و می تابد.
این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد، سیاه و سنگ نمی شود، از دست هم نمی رود.
زلال است و جاری ، مثل رود و مثل نسیم. و آن قدر سبک که هیچ وقت ، هیچ جا نمی ماند. بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد. آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند.
این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی ، او دعا می کند ، وقتی تو بد می کنی و بیزاری، او عشق می ورزد، وقتی تو می رنجی او می بخشد...
این قلب کار خودش را می کند، نه به احساست کاری دارد، نه به تعلقت ، نه به آنچه که می گویی و نه به آنچه که می خواهی و آدم ها به خاطر همین دوست داشتنی اند. به خاطر قلب دیگرشان، به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند.
عرفان نظرآهاری.
نظرات شما عزیزان:
sepideh 
ساعت15:41---11 مرداد 1391
tnx.jaleb bod.bazi vaghta ma adama yademon mire ki hastim va che arzeshin darim va inke mitonim cheghad khob bashim
پاسخ:کاملا قبول دارم ما یه وقتایی بد جور خودمون رو فراموش میکنیم.